ッ ... نخنــــــد ... ッ
به سرآستين پاره ي کارگري که ديوارت را مي چيند و به تو مي گويد : ارباب ؛
نخنــــــد !
به پسرکي که آدامس مي فروشد و تو هرگز نمي خري ؛
نخنــــــد !
به پيرمردي که در پياده رو به زحمت راه مي رود و شايد چندثانيه ي کوتاه معطلت کند ؛
نخنــــــد !
به دبيري که دست و عينکش گچي است و يقه ي پيراهنش جمع شده ؛
نخنــــــد !
…به دستان پدرت ؛
به جاروکردن مادرت ؛
به همسايه اي که هرصبح نان سنگک مي گيرد ؛
به راننده ي چاق اتوبوس ؛
به رفتگري که درگرماي تيرماه کلاه پشمي به سردارد ؛
به راننده ي آژانسي که چرت مي زند ؛
به پليسي که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمي زند ؛
به مجري نيمه شب راديو ؛
به مردي که روي چهارپايه مي رود تا شماره ي کنتور برقتان را بنويسد ؛
به جواني که قالي پنج متري روي کولش انداخته ودرکوچه ها جار مي زند ؛
به بازاريابي که نمونه اجناسش را روي ميزت مي ريزد ؛
به پارگي ريزجوراب کسي در مجلسي ؛
به پشت و رو بودن چادر پيرزني درخيابان ؛
به پسري که ته صف نانوايي ايستاده ؛
به مردي که درخياباني شلوغ ماشينش پنچر شده ؛
به مسافري که سوار تاکسي مي شود و بلند سلام مي گويد ؛
به فروشنده اي که به جاي پول خرد به تو آدامس مي دهد ؛
به زني که باکيفي بردوش به دستي نان دارد و به دستي چندکيسه ميوه وسبزي ؛
به هول شدن همکلاسي ات پاي تخته ؛
به مردي که در بانک ازتو مي خواهد برايش برگه اي پرکني ؛
به اشتباه لفظي بازيگرنمايشي ؛
. . . نخنــــــد !
نخنــــــد که دنيا ارزشش راندارد که تو به خردترين رفتارهاي نابجاي آدمها بخنـــــدي !!
که هرگز نميداني چه دنياي بزرگ و پردردسري دارند !!!
آدمهايي که هرکدام براي خود وخانواده اي همه چيز و همه کسند !
آدمهايي که به خاطر روزيشان تقلا مي کنند !
بار مي برند !
بي خوابي مي کشند !
کهنه مي پوشند !
جار مي زنند !
سرما و گرما مي کشند !
وگاهي خجالت هم مي کشند ...
خيلي ســــاده ... !
نخنــــــد !
به پسرکي که آدامس مي فروشد و تو هرگز نمي خري ؛
نخنــــــد !
به پيرمردي که در پياده رو به زحمت راه مي رود و شايد چندثانيه ي کوتاه معطلت کند ؛
نخنــــــد !
به دبيري که دست و عينکش گچي است و يقه ي پيراهنش جمع شده ؛
نخنــــــد !
…به دستان پدرت ؛
به جاروکردن مادرت ؛
به همسايه اي که هرصبح نان سنگک مي گيرد ؛
به راننده ي چاق اتوبوس ؛
به رفتگري که درگرماي تيرماه کلاه پشمي به سردارد ؛
به راننده ي آژانسي که چرت مي زند ؛
به پليسي که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمي زند ؛
به مجري نيمه شب راديو ؛
به مردي که روي چهارپايه مي رود تا شماره ي کنتور برقتان را بنويسد ؛
به جواني که قالي پنج متري روي کولش انداخته ودرکوچه ها جار مي زند ؛
به بازاريابي که نمونه اجناسش را روي ميزت مي ريزد ؛
به پارگي ريزجوراب کسي در مجلسي ؛
به پشت و رو بودن چادر پيرزني درخيابان ؛
به پسري که ته صف نانوايي ايستاده ؛
به مردي که درخياباني شلوغ ماشينش پنچر شده ؛
به مسافري که سوار تاکسي مي شود و بلند سلام مي گويد ؛
به فروشنده اي که به جاي پول خرد به تو آدامس مي دهد ؛
به زني که باکيفي بردوش به دستي نان دارد و به دستي چندکيسه ميوه وسبزي ؛
به هول شدن همکلاسي ات پاي تخته ؛
به مردي که در بانک ازتو مي خواهد برايش برگه اي پرکني ؛
به اشتباه لفظي بازيگرنمايشي ؛
. . . نخنــــــد !
نخنــــــد که دنيا ارزشش راندارد که تو به خردترين رفتارهاي نابجاي آدمها بخنـــــدي !!
که هرگز نميداني چه دنياي بزرگ و پردردسري دارند !!!
آدمهايي که هرکدام براي خود وخانواده اي همه چيز و همه کسند !
آدمهايي که به خاطر روزيشان تقلا مي کنند !
بار مي برند !
بي خوابي مي کشند !
کهنه مي پوشند !
جار مي زنند !
سرما و گرما مي کشند !
وگاهي خجالت هم مي کشند ...
خيلي ســــاده ... !
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۳ ساعت 16:3 توسط @امیـــــــــــJHILAـــــــــد@
|