نمی دانم ...
سنگ است ... ؟
تنگ است ... ؟
پرخون است ... ؟
پریشان است ... ؟
پشیمان است ... ؟
نگران است ... ؟
زهر مار است ... ؟
کوفتی است ... ؟
یا بی درمان است ، این وامانده دل ...
که فقط تپیدن را یاد گرفته ...
بی صاحب مانده
آنهم برای پمپاژ خون
به مغز بی مغزی که
درست ترین محاسبه اش
" من به علاوه ی تو " بود ...
که آنهم ...
جوابش " من ِ تنها "شد ...
گور به گور شده
.
.
باور کنید راست می گویم ...
به جان خدا قسم راست می گویم که ...
من ...
دلم ...
فقط ...
گریه می خواهد شب ها ...
