alone but happp

alone but happp

مینویسم برای دل تنگم و به یاد عشقم...
alone but happp

alone but happp

مینویسم برای دل تنگم و به یاد عشقم...

گاهــــــی

گـاهـے وَقــت هــآ آدَمـ دِلَــش مـےـخـواهــَد

ڪَـفــش هــآیَـش رآ دَربــےــآوَرد

یــَواشـڪے نــوڪ پــآ ، نوڪ پــآ اَز خــودَش دور شـَـود

بـَـعد بــــِزَنـَد بــﮧ چـآڪفـَـرار اَز خـــودَش ... !!


عشق واقعی

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.  پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: “باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب ندیده باشه”  پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست...


پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند


پیرمرد گفت زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!  پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.  پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!  پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟  پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت:


اما من که می دانم او چه کسی است...!


alone but happp!

 

به سلامتی اون پسری که وقتی تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته

بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه:

اگه آخرشم باشی...انگشت کوچیکه عشقمم نیستی ..!!


http://img.online-dl.com/images/j6828_alonebutha_3w4qkl9a.jpg